سریال دیدن (See_2019) توسط استیون نایت (پیکی بلایندرز)، ساخته شده است. سی درباره قرنها پس از یک ویروس در قرن بیست و یکم است که چگونه جمعیت انسانی را نابود کرد و دو میلیون نابینا بازماندند. همانطور که داستان شروع میشود، بقایای باقی بشریت مانده در جزیره متراکم شدهاند و خود ایده بینایی ماده جادوگری در نظر گرفته میشود؛ چیزی غیرقابل تصور که باید از آن ترسید.
چرا این افراد در سریال در آینده اینقدر پسرفت کردهاند؟ چه بر سر لولهکشی داخلی و نور خورشیدی(مدرنیته و زندگی شهری) آمده است؟ کامپیوتر و تلفنهای همراه؟ در این سریال مفهوم تصویر دیدن برابر با ناتوانی است. حتی تهیه کنندگان، مشاور نابینایی استخدام کردهاند؛ بازیگران و خدمه نیز باید نابینا یا کم بینا باشند. دقیقاً چگونه در سریال دیدن جامعه به جای 200 سال آینده، طوری زندگی میکند که انگار در 200 سال گذشته است؟
داستان دیدن
قهرمان ما بابا ووس (جیسون موموآ)، جنگجوی خوشنیتی است که از گذشته مبهم و مرموز خود خبر ندارد. بابا ووس، که مدتهاست خواهان یک وارث است به تازگی با ماگرا (هرا هیلمار)، زنی که به تازگی به قبیله آمده است ازدواج کرده است. زن بچه مرد دیگری را حامله است، آن مرد جرلامارل بدنام (جاشوا هنری) است که عموماً بخاطر اتهام جادوگری و شایعاتی مبنی بر اینکه او موهبت نور یا چیز دیگری را دارد تحت تعقیب است. ماما پاریس (آلفر وودارد) به سرعت شک میکند که نوزاد (یا نوزادان) ماگرا نیز قدرتهای مشابهی دارند.
تاماکتی جون (کریستین کامارگو)، یک باجگیر و شکارچی جادوگر برای ملکه کین (سیلویا هوکس)، تا حدودی پیشرفتهتر از فرمانروای قبیلهای که بابا ووس رهبری میکند، جرلامارل را تا انتهای زمین تعقیب میکند. ملکه کین که از طریق ارتباط با خدا و باید چندین بار دیده شود تا باور شود. او مصمم است جرلامارل را دستگیر کند. معرفی سریال اکشن.
کارگردانی فیلم دیدن
سریال به کارگردانی فرانسیس لارنس (گنجشک سرخ) ساخته شده است. فیلمبرداری سریال سی در مجموعهای از مکانهای فتوژنیک بریتیش کلمبیا، دامنه حماسی غیرقابل انکاری دارد. خدمه بابا ووس در میان جنگلهای سرسبز بیپایان، کوهها و محیطهای کنار دریاچه پرسه میزنند، در حالی که محل سکونت ملکه کین در سدی متروکه است که توسط عناصر طبیعی احاطه شده است.
کارگردانی فرانسیس لارنس که با نگاهی روشن به زیبایی طبیعی اطراف نبرد (و دید ابتدایی از هر چیز دیگری) صورت گرفته است، به ایجاد یک غوغای طولانی و تا حدودی متفاوت، کمک میکند. در صحنههایی نیز قتل عام با رقصی ایدهآل دیده میشود، و مجموعههای وسیع و مکانهای یافت شده به زیبایی نمایش و تمایز آن میافزایند.
تم سریال
مفهوم تصویر کلان، که با پیچیدگی واقعی معنوی و فکری در رمان کوری خوزه ساراماگو بررسی شده است، بسیار هوشمندانه است. این سریال همه چیز را از سفرهای اولیه شکار گرفته تا چیدمان خانههای قبیلهای گرفته تا زخمهای آیینی را به شما نشان میدهد.
قسمتهای اولیه چندین درگیری را نشان میدهند که توسط حدس و گمان منطقی مطرح میشوند: «دو ارتش کور چگونه میجنگند؟»
اپیزودهای دیدن همگی سرعتی و خشن نیستند؛ البته اجرای موموآ نیز در شرایط غیر فیزیکی( خشن) بسیار کمتر دیده میشود. سی 18 سال را در سه فصل پوشش میدهد.
تنظیم نمایش تعداد نامشخصی از قرنها در آینده به این معناست که تا حدودی ابهامات مربوط به یک تز کلی را میتوان اینگونه خلاصه کرد: «جامعه وجود دارد، اما به چشم نمیآید». بنابراین ما نمیدانیم که تمدن چگونه بلافاصله پس از اینکه همه بینایی خود را از دست دادند فروپاشید، و همچنین هیچ درک واقعی از اینکه چگونه تکامل بشر باعث شد بازماندگان نابینای ما در آینده به پیشرفتهای نیمه جادویی حواس دیگر دست یابند. این یک چیز عجیب و تحقیرآمیز است که دیدن فرض میکند که آینده بشر به انحرافات ژنتیکیای بستگی دارد که توانایی دیدن را بازیابی میکنند.
متافیزیک در دیدن
با توجه به طرح داستان، آیا نمایش نباید تجربهای متفاوت از نظر حسی باشد؟ لارنس و تیم سازندهاش کار بسیار خوبی برای تبدیل See به یک نمایش بصری انجام میدهند. آنها تقریباً هیچ وظیفهای در به تصویر کشیدن چشمانداز شخصیتهای اصلی نمایش نمیدهند. طراحی صدا قوی است،، اگرچه موسیقی Bear McCreary یک امتیاز است.
فیلمبرداری از نظر جذابیت از کیفیت خوبی برخوردار است. سی بهسختی به شما نگاهی اجمالی میدهد که چگونه ارتباطات ممکن است در دنیایی که تعاملات شنیداری لایهبندیهای جدیدی پیدا کردهاند، توسعه یافته است.
تعلیق خاصی از ناباوری برای یک فانتزی پسا آخرالزمانی با عنوان «دیدن» در مورد یک جامعه نابینا لازم است. بسیاری از شمشیربازیهای جالب در آن وجود دارد که یک جنگجو بدون هیچ توضیحی چگونه ضربه زدن و ضربه خوردن به یک نقطه دقیق وجود دارد. آنها میدانستند کجا باید چاقو بزنند، یا حتی میدانستند که یک حریف (نه متحد) چگونه آنجا ایستاده است.
وقتی بابا کوچکترین صدای نردبانی را میشنود که به طاقچهاش کوبیده میشود و عاقلانه نردبان دشمن را به عقب برمیگرداند، تلاش گنگ برای حمله را نادیده میگیرد. انگار از ما انتظار میرود که باور کنیم همه افراد در ببین همه حواسها نوسان دارند.
بررسی دیدن در جزئیات
صحنه در سه قسمت اول هم تجربه عجیب تماشای دیدن و هم کاستیهای اولیه سریال را برجسته میکند. از آنجایی که انتخابهای استیون نایت خالق و نویسنده میتواند عجیب باشد، اما او به ندرت نتیجهای شهودی از پیشفرض آخرالزمانی خود یا راهی هوشمندانه برای به حداکثر رساندن دنیای جسورانهی جدیدی که میخواهد بسازد، تداعی میکند.
دیدن چه چیزی را نشان میدهد؟
قرنها پس از آن که یک ویروس کشنده جمعیت سیاره را به کمتر از 2 میلیون نفر کاهش داد و تعداد معدودی از بازماندگان را بدون دید رها کرد. شخصیتهایی را نشان میدهد که به سبک زندگی مهاجران اولیه زمین مانند است.
افراد در دهکدههای کوچک زندگی میکند و روزها را به شکار حیوانات زنده میگذراند و شبها را در تیپی میخوابد. برخی از صاحبخانهها عارف هستند، برخی دیگر تواناییهای خاصی دارند که به آنها اجازه میدهد تا مقاصد مردم را درک کنند، اما بیشتر آنها به شیوههای زندگی شکارچی یا جمعآوری مشغولاند.
یک نبرد طولانی در جریان است، و اینجا جایی است که دیدن به معنای واقعی کلمه معنا مییابد. همانطور که ارتش آلکنی به دشمن خود نزدیک میشود، آنها با ضربههای زبانی دقیق ارتباط برقرار میکنند، حتی با آرام ضربه زدن سلاح خود روی سنگ حمله را آغاز میکنند.
صحنههای عجیب در دیدن
در سریال see پرشهای سریع و عظیم زمانی به طرح سرعت میبخشند، زیرا فرزندان بابا و مغرا در کمتر از سه ساعت 17 ساله میشوند. تواناییهای آنها راهی را برای روستایشان و بینندگان فراهم میکند تا بدانند در چند قرن گذشته چه اتفاقی افتاده است.
صحنههای متزلزل کننده دیدن روی داستان یک بقای ساده سرمایهگذاری میکند، و نوشتههای معمولی را با کمی سرگرمی علمیتخیلی ترکیب میکند. در قسمتها تعادل وجود ندارد؛ زیرا دقیقاً زمان پخش یک ساعته خود را بدست نمیآورند.
اما موموآ به خوبی با این نقش مطابقت دارد. انگار نام شخصیت را مطابق با او گذاشتهاند، اما او هنوز با چند بعدی بودن فاصله زیادی دارد. اما موموآ اجراکننده ظریفی نیست؛ در صحنههایی که مجبور میشود با تصمیمهای سخت دست و پنجه نرم کند یا با شیاطین درونیاش روبرو شود، نیاز به زخمهای صورت بابا دارد تا به جای او صحبت کند.
فصل دوم دیدن
خالق استیون نایت با استفاده از فانتزی بالا، ژانر علمی تخیلی و کاوش های حسی پسا آخرالزمانی با بالاترین مفاهیم فصل دوم را به فصل اول پیوند داد. ویروسی زمین را ویران میکند و بازماندگان و نسلهای بعدی را کور میکند.
فصل دوم دیدن برای کسانی که استقامت کردند، بسیار ارزشمند بود. نایت تصویری واضح از جامعهای ترسیم کرد که به جای پنج حواس کاملاً برای چهار حس تنظیم شده بود. اما در دنیای نابینایان؛ بیناها آنقدر پادشاه نیستند که برای جادوگران شکار و کشته شوند. ظهور دوباره بینایی در دنیایی که هیچ بینایی ندارد ستون داستان فصل اول را تشکیل داد. این روند در فصل دوم سرعت بیشتری گرفت.
فصل دوم بر این پایه استوار است و وظایف مجری را به جاناتان تروپر واگذار میکند. اعتبار او برای اقدام استخوان خراش توسط Banshee و Warrior به خوبی تثبیت شده بود. تروپر با ارائهای پر زحمت بر گسترش دنیای دیدن تمرکز میکند و جامعه تهاجمی و رزمی Trivantes را معرفی میکند.
در اینجا متوجه میشویم که شهری پر رونق برای افراد نابینا ممکن است شبیه چه چیزی باشد: خیابانهایی با سیمهای راهنما برای کمک به ناوبری، هنرمندان معطری که تصاویر را با بو نقاشی میکنند، و شهروندانی که با ترکیبی لمسی از شناسنامههای گرهدار و زخمی متمایز میشوند. ناگفته نماند که انبوهی از کاورهای غم انگیز رولینگ استونز برای راهنمایی گرفتن.
تغییر کاراکترها
در قلب تریوانتس، ما با ادو، دیو باوتیستای غرغر کننده، در نقش برادر کوچکتر بابا ملاقات می کنیم. تروپر که درگیری را شخصیتر از جنگ با جادوگران فصل گذشته میداند، به شخصیت خود دست میبرد و از طریق خواهر و برادر خشمگین خود، داستان پنهان بابا را تنظیم میکند. به فرزندان بابا نیز کارهای بیشتری داده می شود.
هانیوا با ستوان بینا ادو (به طور مخفیانه) رابطه برقرار میکند، در حالی که پسر کوفون (آرچی مادکوه) با یک جادوگر دلسوز با بازی هون لی به شکلی عجیب متحد میشود. در همین حال، تمایل ملکه کین که به دعای وانک زنده است و حاکم روان پریش خود را در پایتخت جدید مستقر کرده است و دروغ بزرگ را تحت فشار قرار می دهد که ارتش تریوانتی است و نه دست خود او، که منصبش او را ویران کرده است.